سرگرمی  گیف

در هر سنی که هستید می توانید در مصرف آب صرفه جویی کنید!

 

 این صفحه دارای اطلاعات مهم ، نکات مفید و داستان هایی که برای صرفه جویی در مصرف آب، تمیز نگه داشتن رودخانه ها ، دریاچه ها و آب های قابل استفاده برای آشامیدن است می‌باشد همچنین دارای فعالیت های سرگرم کننده و انجام کارهایی است که در خانه میتوان امتحان کرد.

جدول آبان

آرشیو
 1 نام شهری است در استان خوزستان 2  دومین ماه سال تحصیلی 3  گل زیبایی که ریشه در آب دارد   4  گوهری در صدف 5  کاپیتان دارد 6  آب منجمد 7  بزرگترین رودخانه کشور 8  گویای میزان مصرف و هزینه آب است 9  در تصفیه خانه به آب اضافه می شود تا آلودگی هایش از بین برود 10  میوه ای خنک و آبدار در تابستان 11 عنصر تشکیل دهنده آب   12از آسمان می بارد 13 کوچک ترین عدد سه رقمی 14 نام سوره ای در قرآن کریم 15 دریایی در جنوب ایران 16 بهشت زیر پای اوست 17 یک غذای جنوبی
 جدول آبان

شعر آب نعمت الهی

شعر آب نعمت الهی

 

داستان لبخند دوستی

 داستان لبخند دوستی

شیر آب مدرسه ما خیلی وقت بود که چکه می کرد. اما کسی  اهمیت نمی داد. او هم خیلی ناراحت بود که  به او توجهی نمی کنند. هر روز که می گذشت آب بیشتری از او چکه می کرد .شیر آب دیگر خسته شده بود و حال و حوصله نداشت . او روز به روز بیشتر فرسوده می شد.

 

داستان لبخند دوستی

 

یک روز صبح که بچه ها به مدرسه آمدند ، شیر آب را سر جایش ندیدند.

شیر آب کجا رفته بود؟اگر تشنه می شدیم تا ظهر چکار می کردیم.؟

 

یکی از بچه ها گفت: حدس می زنم که شیر آب با ما قهر کرده حتما" از ما ناراحت شده است . ما به او اهمیت نمی دادیم

چند روز گذشت اما جای شیر آب خیلی خالی بود بچه ها هم از ناچاری با قمقمه از خانه آب می آوردند .دیگر دلمان برای او تنگ شده بود. باید کاری می کردیم    به سراغ مدیر مدرسه رفتیم.

 

او گفت: امروز شیر آب دوباره به مدرسه برمی گردد اما یک شرط داشت ، که از این به بعد بیشتر مواظب او باشیم.

شیر آب که به مدرسه آمد همه خوشحال شدیم.  حالش را که پرسیدیم .  با یک دنیا غم نگاهی به ما کرد و گفت:   توقع داشتم وقتی واشر دور سرم خراب شده بود و همین طور اشک می ریختم  و التماس می کردم که  حالم خوب نیست  و آب دارد هدر می رود؛ یکی می آمد واشرم راعوض می کرد یا حداقل به مدیر مدرسه اطلاع می داد.  اما شما به جای این که مرهم زخم من باشید ، من را تنها گذاشتید. حالا هم دیگر حرفی با شما ندارم.  او حق داشت که از ما ناراحت باشد.

نویسنده لیلا حمید

 

ما با  پشیمانی و خجالت  گفتیم: از این به بعد سعی می کنیم از تو مواظبت کنیم ،  چون دیگر تحمل دوریت  رانداریم .حالا با ما آشتی می کنی؟

شیر آب با این که از ما دلخور بود بعد از کمی مکث لبخند کم رنگی زد وگفت : باشه آشتی.   و دوباره با هم دوست شدیم

داستان جیک جیک مستونت بود،فکر زمستونت بود؟

 

یکی بود و یکی نبود، بعضی ها گفته اند گنجشکی بود و مورچه ای، اما بعضی ها هم گفته اند گنجشکی بود و کبوتری. در هر صورت، گنجشکی بود که با یک کبوتر یا یک مورچه دوست بود.

تابستان بود و هوا گرم. دانه و آذوقه زیاد بود . گنجشک این طرف می پرید، آن طرف می پرید ، دانه می خورد، بازی می کرد . خیلی هم که گرمش می شد، خودش را به آب جوی می رساند، آبی می نوشید و پروبالی به آب می زد تا خنک شود .

دوستش هم همین کارها را می کرد مثل گنجشک، هم می خورد و هم می نوشید ، هم تن و بدنی به آب می زد تا خنک شود. اما یک کار دیگر هم می کرد که گنجشک آن کار را انجام نمی داد.

دوست گنجشک، علاوه بر بازی و خوردن و نوشیدن ، گاه گاهی دانه ای هم به لانه اش می برد و انبار می کرد تا در روزهای سرد و سخت زمستان بی غذا نماند.

روزی دوست گنجشک به گنجشک گفت: « بازی و خورد و خواب هم اندازه ای دارد . کمی هم به فکر فردا و فصل زمستان باش. مثل من کمی دانه انبار کن که هنگام برف و باران و سردی هوا گرسنه نمانی.»

داستان جیک جیک

 گنجشک گفت: «چه حرف ها! هوای به این خوبی را رها کنم و به فکر انبار کردن آذوقه باشم؟ امروز که خوردنی و نوشیدنی هست، در فصل زمستان هم حتماً برای خوردن چیزی پیدا خواهم کرد.»

دوستش گفت: « دوست می گویدگفتم ، دشمن می گوید می خواستم بگویم . از قدیم گفته اند جوجه را آخر پاییز می شمارند .»

روزها گذشت، هفته ها گذشت و ماه ها هم پشت سر هم آمدند و رفتند تا اینکه زمستان سرد از راه رسید.

برف بارید و همه جا را سفید پوش کرد. دیگر نه گیاه و سبزه ای روی زمین ماند و نه میوه ای روی شاخه ی درختی پیدا شد. گنجشک کمی این طرف رفت،کمی آن طرف رفت، اما چیزی برای خوردن پیدا نکرد. پروبالش در آن هوای سرد قدرت پرواز نداشت. حتی نوکش را هم نمی توانست باز کند و جیک جیک کند. نمی دانست چه کار کند . یاد دوستش افتاد و با خودش گفت: « بهتر است پیش دوستم بروم . شاید او کمکی به من بکند و دانه ای به من بدهد که بخورم و از گرسنگی نمیرم.»

با این فکر، گنجشک خودش را به در لانه ی دوستش رساند و در زد . دوست گنجشک در را باز کرد و گنجشکی را با وضعیت بدی که داشت دید . سلام و علیکی کرد، احوالی پرسید و بعد پرسید: « چه عجب از این طرف ها ؟ »

گنجشک حال و روزش را برای دوستش تعریف کرد . از وضع بدش نالید و آخر سر گفت: « کمکم کن که از گرسنگی دارم می میرم.»

دوست گنجشک فکری کرد و گفت : «یادت می آید که در تابستان چند بار به تو گفتم به فکر این روزها هم باش، اما تو گوش نکردی ؟ می بینی که حالا به چه روزی افتاده ای ؟ ببینم، وقتی که جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت هم بود، یا نه؟ »

گنجشک گفت: « حق با تو بود، باید همان روزها به فکر این روزگار هم می افتادم و آذوقه انبار می کردم.»

دوست گنجشک که دید گنجشک از بی خیالی خودش پشیمان شده، گفت: « در هر صورت، ما دوتا با هم دوستیم. من هم آن قدر آذوقه انبار کرده ام که بتوانم تو را هم میهمان کنم.» گنجشک خوشحال شد و خدا رو شکر کرد.

از آن روز به بعد به کسی که به فکر آینده اش نباشد و دچار مشکل شود می گویند:

 جیک جیک مستونت بود، فکر زمستونت بود؟

دوست عزیز

بعضی انسان ها در زندگی خود زیاد اسراف می کنند و نمی دانند که در آینده به همان چیزهایی که قدرش را نمی دانستند،احتیاج پیدا می کنند این قصه به ما یاد می دهد که همیشه باید قدر  آب را بدانیم چون ادامه زندگی همه آدم ها و حتی گیاهان و حیوانات به آب وابسته است.

 بنابراین باید آب را درست مصرف کنیم تا در آینده نیز از این نعمت الهی برخوردار باشیم. 

عمه خانم